خبر
نه دیگه! ما حدسیاتمونو رو نمی کنیم!
جناب تئوریسین بزرگ!
آقا این فیسبوک باعث شده من آداب وبلاگ نویسی رو یادم بره!
پ.ن1: جناب یه نفر! بنده تو حدس زدن(صحیح حدس زدن) ید طولایی دارم!
پ.ن2: همچنین در فرار هم ید طولایی دارم!البته طول این ید کمتر از پ.ن بالاییه!چون معمولن می جنگم ولی خب دیگه!
پ.ن3: من واقعن عجیبم؟؟!! ممنون! به عنوان یه تعریف می گیرمش چون عجیب بودنو دوس دارم!
خوبه دیگه!کسی نمیاد مارو آدم حساب نمی کنه!اول که دوباره اومدم چنان استقبالی شد که ذوق زده شدم اما حالا اینجا حتا مگس هم پر نمی زنه!
پست قبلی یه اصلاحیه لازم داره..همشون نه..بعضیاشون..
یه کم پیچیده ست..از دست دوستام عصبانی بودم ولی الان فهمیدم با قطع رابطه با یکیشون می تونم خودمو آروم کنم..بقیه خوبن..
این دومین باره که یه دوستیو تموم می کنم..آخه جالبیش هم اینه که من از اونایی نیستم که کم کم رابطه رو کم کنم،یهو می زنم زیر همه چی!با یه انفجار بزرگ!یعنی تا حرفامو به طرف نزنم نمی ذارم بره!
دوستون دارم اساسی!
پ.ن1: لطفن کامنت می ذارین آدرستون رو هم بذارین یا اسمتون رو جوری بنویسین که اگه می شناسمتون بفهمم..
پ.ن2: تلوزیون ایران کسل کننده..ماهواره کسل کننده..فیسبوک کسل کننده..دنیا چرا نابود نمی شه؟!
پ.ن3: خیلی خوبه که خیالات و تصورات من راجع به دنیا واقعی نمی شن،چون اگه می شدن تا حالا صد بار دنیا پودر شده بود!
پ.ن4: یه کاری دارم می کنم..نمی دونم اگه بگم طلسمش می شکنه یا نه؟..حالا بذارین یه کم پیش برم شاید گفتم..
فعلن!
استقبال به اون پر شوری و الان انقدر اینجا خلوته؟!!!!!
حالا من شعر نذاشتم همه باید قهر کنین؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بالاخره از خونه اومدم بیرون..دیگه داشتم تبدیل به خون آشام می شدم!
احساس تنهایی کردم یه لحظه..
دلم تنگیده واسه نوشتن..واسه خودم!
پ.ن1: دلم میخواد یکی باشه که بیاد ازم حرف بکشه..هی من نگم و اون با مهربونی از زیر زبونم بکشه که چمه..
پ.ن2: دیوونم،نه؟
پ.ن3: کوثر گفت من لیاقت نداشتم..واقعن اینکه نمی خواستم بی لیاقتی من بود؟!
پ.ن3: یکی بیاد منو بکشه!
پ.ن4: بسه دیگه..بقیش بمونه واسه بعد!
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
برو که هیچکس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
و گرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
بچه ها عاشقتونم،بی اغراف..واقعن دوستون دارم!
پست قبلی واسه یه نفر بود که بخونه بلکه به خودش بیاد و همینطور واسه اینکه احساسات درونیمو در اون لحظه توصیف کنم..اون پست واسه یه قضیه به خصوصه که خدا رو شکر تو توش نبودی..
البته که تو هم از اون قاعده "دوستایی که" مستثنایی..
دوست..
چه زیبا..
باورم نمیشه دوست من با من جوری حرف بزنه که انگار من دارم یه چیزیو ازش می دزدم..
من تک بچه م..تنها کسایی که دارم و میتونم باهاشون حرف بزنم دوستامن..اما دوستایی که بی من میرن بیرون و منو می پیچونن..بهم دروغ میگن که مبادا برم وسط عشق و حالشون..دوستایی که هروقت دلشون گرفته ست یا حوصلشون سر رفته یاد من میفتن..دوستایی که میگن محرم راز همیم ولی همه رازاشونو بهم میگن و به من که میرسه یادشون میره که باید به منم بگن..دوستایی که با وجود همیشه پایه بودن من وقتی تنهان و میخوان برن بیرون من باید کلی خواهش کنم ازشون که با من بیان بیرون..دوستایی که من باید از دهن دیگران برنامه های آخر هفته شونو واسه دسته جمعی بیرون رفتن بشنوم..دوستایی که من همیشه واسه دردودلاشون وقت دارم اما اونا تا من یه کم حرف می زنم اعصابشون خورد میشه..دوستایی که..
پ.ن1: یگانه و مروارید از این قاعده ی "دوستایی که" مستثنان..
پ.ن2: دارم منفجر میشم..
واسه یگانه و رها: رمزم 3 شماره ی دوم خطمه!